میدانَم از عابر بانک پُول گرفته اَم . . .میدانَم بانک٬موجودی ِجدید را برایم پیامَک خواهد کرد . . .میدانم . . .ولی گوشی که می لرزَد٬پاکَت که ظاهر میشود٬یَخ میکُنم . . .گُر میگیرم ٬میگویَم شاید تویی . . .!
علیرضا قاسمیان
می دانی چندی بود دلم می خواست شعر علیرضا قاسمیان را برایش بخوانم.
چون از یک ماه پیش حال من چنین است.
دیشب در نجوا آن را نوشت.
خنده ام گرفت.
او که هر روز چندین و چند پیام دارد و با من که تنها احوال پرسم بانک است آیا حالمان یکی ست؟!
امشب می آید.
فاصله هزاری صفر می شود.
اما چه فاید وقتی فاصله دل را به صد هزار رساند؟؟
چندین روزست ننوشتم.
ننوشتنم خوب نیست.
اما همین ننوشتن یعنی حالم خوب بوده.
درد بدجور وادار به نوشتنت می کند.
شاید چون تنها راهی ست که کمی آرام شوی.
نوشتن را دوست دارم. ولی حال خوب را بیشتر
____________________
برای دو روز سرشار از آرامش و پر از حادثه های زیبا.
دلم تنگ در آغوش گرفتنش را می خواهد
دلم سیر نگاه کردنش را می خواهد
دلم او را می خواهد
.
یعنی می شود این چهارشنبه معبدی دیگر باشد؟
آنقدر می خواهمش که ترس برم داشته نکند نشود.
نکند نیاید.
نکند نبینمش.
گزینه send بیکارترین گزینه شد از روزی که پایان اعلام شد.
در قلبِ من ،تو درد میکندبدجور...!!!
یاشار تهرانی
می دانم باید بگریزم از خاطره ها.
خاطره هایی که به چاه اندوه فرو می برندم.
سرم را به کار گرم می کنم!
اما همین میز سیاه هم خاطره اوست.
صدای زنگ موبایلم را عوض کردم!
می دانی چرا؟